روزها و شب هایم در رهن تقویمه...
تقدیر من اینه من مغلوب تقدیرم...
این تصمیم من نیست من تسلیم این جاده ام...
دارم میرم....
روزهام همه ترس از رسیدن شب بود...
روز و شبم هر دو در بند ظلمت بود...
این تاریکی ممتد اسم شب جاده است..
دارم میرم...
دارم میرم از این شهر و از این آشوب و این غوغا...
دلم خسته است ولی روزا همه Ø§ÙØ³ÙˆØ³ Ùˆ نیست ÙØ±Ø¯Ø§..
بجز کابوس و یک بن بست در پایان تلخ راه...
دارم میرم....
Ø±ÙØªÙ† به از ماندن شعری Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خوانم...
من Ù…Ø³Ø§ÙØ±Ù… چیزی جز Ø±ÙØªÙ† نمی دانم...
من جایی نمی شینم جایی نمی مانم...
دارم میرم...